طایفهی سرلک، شاخهای کهن از ایل بختیاری. بازنگاری و تحلیلِ دویست سند نویافته از صفوی تا عصر حاضر. پژوهش رضا سرلک. مقدمهی استاد جواد صفینژاد. تهران: طهوری. 1388. 536صفحه
شهرستان الیگودرز، بهعنوان یک شهر، بیشاز یکصد و اندی سال قدمت ندارد. بههمین دلیل تاکنون کسی در صدد نوشتن تاریخ آن برنیامدهاست. کسانی هم که این اواخر، راجعبه الیگودرز مطلبی نوشتهاند، آن را شهری باستانی با قدمت هفتصد ساله معرفی کردهاند و نوشتهاند: که در گذشته، دارای خانقاهی قدیمی و معتبر بودهاست و در سخنرانیها و نوشتههای خود، به تاریخ هفتصد ساله این شهر اشاره کردهاند، بدون اینکه برای نوشته یا گفتههای خود سند معتبری ارائه دهند، بنابراین تصمیم گرفتم، مقالهای راجعبه الیگودرز بنویسم و تاآنجاکه امکان دارد، به اسناد معتبر اشاره کنم. پساز جستجوی بسیار، در کتب تاریخی و جغرافیایی، نام الیگودرز را بهعنوان یک شهر در منبعی نیافتم، مگر در دو پایاننامه تحصیلی از دو دانشجوی الیگودرزی، که این دو پایاننامه هم، منبع نوشتههایشان: کتاب ایران و بابر، ترجمه ذبیحالله منصوری است و باستانی بودن الیگودرز را باور کردهاند و برای اینکه نوشتههای خود را معتبر جلوه دهند به چند روستای بیست تا سی کیلومتر دورتر از الیگودرز هم اشاره میکنند: به نامهای چمن سلطان که ساکنان آن ترکزبانند و روستای دیگر به نام: شاهپور آباد که از دیرباز ارمنینشین بودهاست و به شایعاتی که درباره آنها وجود دارد اشاره میکنند و مدرک ارزشمندی برای نوشتههای خود ندارند و اگر مدرکی هم در این روستاها پیدا شود، با این فاصله دور، مربوط به الیگودرز نمیشود.
ضمنا میدانیم که اماکن باستانی، با تحقیق میدانی جدید مستند نمیشوند، زیرا باید سند معتبر ارائه گردد، مانند: ویرانه آن اثر تاریخی یا نوشتهای مستند از همان زمان. بنابراین چون منبعی نیافتم بهناچار، به اسناد املاک منطقه و شهرستان الیگودرز که آقای مبصری گردآوری کرده و در اداره فرهنگ و ارشاد الیگودرز به نمایش گذاشته بود مراجعه کردم. اسناد بسیاری یافتم که نشان از روستا بودن الیگودرز، از دیرزمان داشتند و شامل عصر صفویه تا امروز میباشند و از آنها چنین استنباط میشود که قریه اصلی الیگودرز در بخشی بوده که امروز ده محمدرضا گفته میشود. و حاجی ابوطالب و حاجی محمود گودرزی، کهنترین افراد معتبر و مشهور الیگودرز یعنی همین ده محمدرضا، ساکن و صاحب املاک فراوان بودند و احتمال میرود که نام الیگودرز از این خانواده گودرزی ها که ساکنان قدیم ده محمدرضا بودهاند گرفتهشده باشد. این شهر تقریباً از ۱۵۰ سال قبل ۱۳۰۰ قمری بهتدریج شروع به گسترش کرده و روستاهای کوچک چند خانواری مجاور آن، به نامهای آدو وند، پینه زار، قلا طیرونی، قلا مجّیان قلا ورزندون و بخشهای دیگر که کنار هر چشمه چند کشاورز، دور خانههای خود، دیواری کشیده بودند که محفوظ باشند و به آنها قلا (قلعه) میگفتند.بعداً این قلعهها بههم پیوستند و دیوارها را که دیگر ضروری نبود و رو به ویرانی میرفتند، برداشتند و نام آنها هنوز به یادگار ماندهاست و هر کدام محلهای از الیگودرز را تشکیل دادهاند و این نامها هم با خیابانکشیهای جدید، رو به فراموشی میروند.
آنچنان که از مجموعه اسناد مرحوم مبصری و اسناد چاپشده در «کتاب طایفه سرلک شاخهای کهن از ایل بختیاری» تألیف رضا سرلک بدست میآید، از قدیمیترین اسنادی که نزدیک به چهارصد سال قدمت دارند تا یکصد سال پیش، هرجا، نام الیگودرز در سندی آمده باشد، کلمه مزرعه، قریه یا قصبه بهعنوان معرف موقعیت جغرافیایی آن ذکر شدهاست. برای مثال به چند نمونه از آنها اشاره میشود:
1- در اسنادی از اسناد مبصری مورخ ۱۰۴۵ قمری (۴۰۰ سال قبل) نوشته شدهاست: صحرای قریه الیگودرز، مشهور به صحرای مجّیان علیا… بار دیگر که به اسناد مبصری مراجعه کردم همه آنها را نیافتم. اما، خوشبختانه به اسناد بسیار قدیمی و معتبر دیگری در کتاب طایفه سرلک شاخهای کهن از ایل بختیاری بود دست یافتم که به این اسناد اشاره میشود.
2- سند شماره ۲۵ مورخ ۱۱۵۸ قمری (۲۸۵ سال قبل)، صفحه ۲۸۲کتاب طایفه سرلک شاخهای کهن از ایل بختیاری، نوشته رضا سرلک اسامی شاهدان به شرح زیر است: مهر شهود من قریه الیگودرز: علی ورزندانی، رضا قلی الکودوزی، علی برورودی طیرانی…(ضمناً به استناد همین اسناد، برو رود ،واژه اصلی بربروداست.)
3- سند شماره ۶ مورخ ۱۲۲۲ قمری صفحه ۲۷۰ همان کتاب: مزرعه طیران برورود تحت نهر قاسمآباد، من قریه الیگودرز…
4- سند شماره ۲۵ مورخ ۱۲۵۸ قمری صفحه ۲۸۲ همان کتاب: اسامی شاهدان از قریه الیگودرز من جماعت طیران…
5- سند شماره ۱ مورخ ۱۲۶۵ قمری صفحه ۱۴۹ همان کتاب، استشهاد از اهالی قریه الیگودرز من جماعت طیران.
6- سند شماره ۴۱ مورخ ۱۲۸۴ قمری صفحه ۲۹۳ همان کتاب نهر جلالآباد من قصبه الیگودرز
در سایر اسناد این کتاب، عبارات زیر کراراً دیده میشود: صحرای قریه مجّیان، نهر ورزندان از قصبه الیگودرز. از موقعیت جغرافیایی اسناد قدیمی املاک الیگودرز چنین برمیآید که بهاحتمال قریب بهیقین، ده محمدرضا همان قریه الیگودرز میباشد زیرا در چند سند که اشاره به نهر جلالآباد میکند. مینویسد نهر جلالآباد من قصبه الیگودرز. درحالیکه میدانیم نهر جلالآباد فقط از محله ده محمدرضا میگذرد. ضمنا نام ده محمدرضا در هیچ سند قدیمی دیده نشده، پس نام اصلی ده محمدرضا همان الیگودرز میباشد. که در اسناد مختلف به آن اشارهشده است.
دلیل دیگر برای روستا بودن الیگودرز، این است: در اسنادی که مربوط به قریه الیگودرز از قدیمترین ایام بهدستآمده است چون مرکز معتبری در الیگودرز وجود نداشتهاست که مردم کارهای فرهنگی، اداری و مکاتبات جاری اسناد خود را انجام دهند درنتیجه، به گلپایگان یا خمین و خوانسار که دارای دارالشرایع یا دارالحکمه بودهاند مراجعه میکردند. دارالحکمه یا دارالشرایع مراکز معتبری مانند محضرهای امروزی بودهاند که دو یا سه نفر از روحانیون و افراد مورد اعتماد دولت و مردم منطقه، آن را اداره میکردند و کسی که از نظر فقهی و اعتبار محلی مقام بالاتری داشت رییس آن مرکز میشد و تمام کارهای فرهنگی و قضایی و نوشتاری منطقه را از قبیل: امور فقهی، استفتاآت ، شکایات، معاملات مهم املاک، وقفنامه، و هر گونه کار دیگری که نیاز به بررسی و سند معتبر داشت، در این شهر انجام میگرفت و به آنچه که در این دفترخانهها رأی داده میشد، مورد قبول دولت و مردم و قابلاجرا بود. و مأمورین ژاندارمری (که امنیه گفته میشد) آن حکم را پیگیری و به اجرا میرساندند. (البته هر جا که یکی از طرفین دعوا از حکام ولایات بود که آن روزها شاهزادگان فاسد قاجار بودند، آن حکم به بنبست میرسید و اجرا نمیشد). کارکنان این مراکز احتمالاً از دولت حقوق نمیگرفتند و مزد خود را از مراجعان دریافت میکردند. چون قصبه الیگودرز با قصبات دیگر فرقی نداشت، از داشتن چنین مراکزی محروم بود. برای اثبات این امر ، چند نمونه از اموربسیاری که در الیگودرز اتفاق افتاده و در شهرهای نامبرده ذیل بررسی شدهاست ارائه میشود.
سند شماره ۹مورّخ ۱۲۷۵ قمری، صفحه ۸۳ همان کتاب،… طرفین را روانه گلپایگان نموده تا در محکمه شرع انور به آنچه حکم شرعی نمودند در عهده شناسند…
سند شماره ۲ مورخ ۱۲۹۶ قمری، صفحه ۱۴۹، همان کتاب… در محکمه گلپایگان محکوم گردید و اجرای آن به بروجرد محول شد…
سند شماره ۴ مورخ ۱۲۹۶ قمری صفحه ۱۹۹ همان کتاب… در بلد گلپایگان، خدمت اولیاء شرع رسیدگی شد…
سند شماره ۱۱ مورخ ۱۳۲۲ قمری صفحه ۱۶۵ همان کتاب، درخواست استفتاء از محکمه خوانسار شدهاست.
سند شماره ۱۹ بدون تاریخ صفحه ۱۷۰ همان کتاب، استفتاء از آیتالله پسندیده برادر بزرگتر امام خمینی در دارالحکومه خمین شدهاست.
طبق مشاهدات فوق، اسناد مهم الیگودرز و روستاهای مجاور، در شهرهای نامبرده تنظیم میشدهاست. اگر الیگودرز، شهری در حد خمین یا خوانسار و گلپایگان بود، بایستی امکاناتی در حد همینها را داشته باشد و مردم به شهرهای دیگر مراجعه نکنند. در سال ۱۳۱۴ شمسی نام الیگودرز جزء تقسیمات حکومتی بروجرد به نام قریهای از ناحیه جاپلق و بربرود آمدهاست. و در سال ۱۳۱۷ ش. نام بروجرد و حوزه بربرود از سر عنوان اسناد دولتی الیگودرز حذفشده است. و از این تاریخ الیگودرز بهعنوان شهری مستقل شناخته شدهاست. اسناد دوره پهلوی، همان کتاب، از صفحه ۴۲۳ به بعد.
آقای کمال رضوی در صفحه ۱۹ کتاب گویش و فرهنگ الیگودرز به سفرنامه اراک ناصرالدینشاه اشاره میکند و مینویسد: «ناصرالدینشاه که از بسیاری از روستاهای منطقه جاپلق و بربرود و حتی ازنا یاد میکند و از موقعیت طبیعی و وفور آب و آبادانی، سخن میگوید متأسفانه از الیگودرز که مرکز اصلی جاپلق و بربرود است… نامی به میان نمیآورد». بله، اینهم دلیل دیگری است که الیگودرز شهری نبوده که شناختهشده باشد؛ اگر نه، ناصرالدینشاه که سفرهایش در داخل ایران دو تا سه ماه زمان میبرد و سوارانی داشت که مرتباً از مسیر راهها و شهرها و مراکز آباد و خوش آب و هوا به او اطلاع میدادند، امکان نداشت که تا ازنا بیاید و از الیگودرز (که بهزعم بعضیها شهر باستانی و آبادی بوده و خانقاهی هم داشته) به او اطلاع ندهند و از آن دیدن نکند؟ اینکه تاریخ الیگودرز، تاکنون نوشته نشده خود دلیل این است که شهری به نام الیگودرز وجود نداشتهاست. قریه الیگودرز از ۱۲۰ تا حداکثر ۱۵۰ سال قبل شروع به گسترش میکند و قلعهها و قصبهها که به سبب پراکندگی چشمهها مجاور یکدیگر بودند بههم میپیوندد و کمکم به شهر تبدیل میشود. در اواخر دوره قاجار و ابتدای دوره پهلوی نام شهر بهجای کلمه قریه و قصبه مینشیند. در این دوره کوتاه هم مورخی نداشته و کسی هم به فکر این نبوده که تاریخچه این شهر نوپا را بنویسد. و گروهی از روحانیان که شرح حالشان در کتاب گویش و فرهنگ الیگودرز از کمال رضوی آمدهاست، هم از دوره معاصر هستند و ایشان نیز جز امور دینی و منبر و ارشاد مردم به کار دیگری نپرداختهاند. بنابراین نام الیگودرز بهعنوان شهر در هیچ منبع تاریخی دیده نمیشود.
نکته دیگر قابل تعمق این است که: اماکن مقدسی که در بسیاری از شهرها و روستاها وجود دارند، مانند: مقبره پیری صاحب کرامت یا عارفی یا امامزادهای، هرگز شنیده نشدهاست که آن مکان از بین برود یا نام آن شخص مقدس صاحب مقبره فراموش شود. بلکه هرچه زمان میگذرد بر اعتبار آن مکانهای مقدس افزوده شده است و مریدان بسیار در آن منطقه پیدا کرده است. چگونه است که خانقاه بزرگ الیگودرز (که نامش جز در کتاب ایران و بابر ذبیحالله منصوری در منبع دیگری نیامدهاست) ناپدید شده و هیچگونه اثری از آن بهجای نماندهاست؟ یا قلعههای باستانی که بعضی همشهریان محترم در نوشته ها و پایاننامههای تحصیلی خود از آنها نام بردهاند بکلی ناپدید شده و کسی هم جای آنها را نمیداند؟
ده محمدرضا آب بسیار و باغهای میوه و زمینهای کشاورزی بسیاری داشت که اینک همه تبدیل به ساختمان شدهاند. رودخانه پر آب آن در تمام سال جریان داشت و هرچند سال یکبار پل چوبی بلند آن را سیل میبرد. اینک این رودخانه خشک گردیده و مکان خوبی برای دستفروشان دورهگرد شدهاست. در شمال میدان امامخمینی، ابتدای خیابان آیتالله طالقانی (که آن زمان وجود نداشتند) چشمهای جلوی خانهِ گلی کدخدا ابوتراب بود که امروز وجود ندارد در خلال روز، زنان محله برای بردن آب، اغلب بهخاطر نوبت پر کردن ظرفهایشان با یکدیگر دعوا میکردند. بالاتر از آن قنات هم تکتک خانههایی ساخته بودند. سمت شمال شرقی همین میدان امامخمینی که اینک بهوجودآمده، تپه شنی (اَردو والی) وجود داشت که به درهای ختم میشد. زمانیکه قشون ارتش از الیگودرز میگذشت آن دره توسط سربازان، با شنهای آن تپه پر شد و خیابان امامخمینی که اینک ساختهشده است، روی آن پیریزی شد.
حدود یکصد و چند سال پیش، مالکان روستاهای حومه الیگودرز مازاد محصولات کشاورزی خود را برای فروش با قافلههای الاغ و اسب و استر، به خمین یا گلپایگان و خوانسار میبردند و مواد و لوازم مورد نیاز خود را تهیه میکردند و بیشاز یک هفته پرزحمت در راه رفت و برگشت بودند. کسبه خوانسار که متوجه این امر شدند چندنفری از آنها ابتدا به دورهگردی و دستفروشی، کسبوکار را در الیگودرز آزمودند و خیلی زود متوجه رونق بازار روستایی الیگودرز و حومه آن شدند و کمکم با همکاری الیگودرزیان مغازههایی درخور مشتریان روستایی دایر کردند و بهتدریج دو بازار عمود برهم یکی پساز دیگری ساختند که هنوز هم وجود دارند و به بازار کهنه مشهور هستند. بخشی از این مغازهها به خوانساری ها تعلق داشت و هنوز هم دارد. ضمنا برای رفاه مشتریان روستایی، پشت یکی از بازارها که شرقی-غربی است، طویلهای برای نگهداری الاغ و استر روستاییان که محصولات خود را میآوردند ساخته بودند. رفتهرفته معاملات با آنها باعث رونق بازار الیگودرز شد این کاسبان که به بازار پرسودی دستیافته بودند، بابت محصول کشاورزی که به بهای ارزان میخریدند، پول نمیدادند، بلکه مایحتاج مشتری را با سود فراوان به او میفروختند و خیلی زود از نظر مالی رشد کردند و صاحب مکنت فراوان شدند و در الیگودرز ماندند و اقتصاد الیگودرز شکوفا شد. ازاینپس الیگودرز جوابگوی مایحتاج مردمان چند صد روستای دور و نزدیک خود شد و میشود گفت الیگودرز بیشاز نیمی از پیشرفت اقتصادی خود را مدیون روستائیان و مهاجران به این شهر است.
الیگودرز از ابتدای دوره پهلویِ اول دارای چند اداره دولتی شد که عبارت هستند از اداره غله و دارایی، اداره آمار و ثبت احوال، اداره ثبت املاک، اداره فرهنگ و آموزش و پرورش و یک بهداری کوچک دو اتاقه در طبقه بالای یک ساختمان قدیمی بین رودخانه و بازار کهنه و ازآنپس بهتدریج سایر ادارات و امکانات دولتی دایر گردید و در سال ۱۳۷۵ دارای ساختمان نسبتاً خوبی به نام اداره ارشاد و فرهنگ الیگودرز، بهشرح زیر شد:
چگونگی تاسیس ساختمان اداره ارشاد و خانه فرهنگ الیگودرز
در سال ۱۳۷۴ هنگامیکه آقای مهندس مصطفی میرسلیم، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، مدیرعامل و رئیس هیئتامنای بنیاد دائرةالمعارف اسلامی هم بود. من که رییس کتابخانه بنیاد مذکور بودم به ایشان گفتم خانهی فرهنگ الیگودرز هنوز ساخته نشده و در وضع بسیار بدی به سر میبرد: یک ساختمان مسکونی کوچکی اجاره کرده و دو اتاق آن را کتابخانه زنانه مردانه کردهاند. میرسلیم گفت: باور ندارم، اگر چنین است، به الیگودرز برو و بهعنوان بازرس از جانب من، گزارشی کتبی برایم بیاور. من هم به الیگودرز رفتم و با راهنمایی آقای بهرام سرلک و آقای بیات رییس ارشاد وقت، گزارشی تهیه کردم و برای آقای میرسلیم به تهران آوردم. گفت باید با هم به الیگودرز برویم. چون میدانستم کوه نورد ورزیدهای است، به او گفتم: دریاچه بسیار زیبایی هم به نام دریاچه گلگهر در بالای اشترانکوه است که دیدن آن برای شما واجب است. بعد از یک ماه، نمیدانم چه مسألهای پیشآمد که ایشان با گروهی از دولتمردان به شهرک داران رفتند و متوجه شدند که آنجا به الیگودرز نزدیک است. از داران نیز به الیگودرز رفتند و مستقیماً او را به درخواست خودش، سر زمینی بردند که من گفته بودم و سالها قبل برای اداره ارشاد، خریداری کرده و نساخته مانده بود. میرسلیم، بودجه کافی برای ساخت آن داد و شنیدهام که همانجا گفته بود که دریاچه گهر کجا است؟ او را تا پای کوه با ماشین بردند، پیاده از کوه بالا رفت و از دریاچه دیدن کرد و به تهران برگشت. به من گفت رفتم به الیگودرز و بودجه خانه فرهنگ را پرداختم و از دریاچه گهر هم دیدن کردم، بسیار زیبا بود گویا نام آن گوهر بوده که مخفف آن گُهر شده و اهالی منطقه گَهَر میگویند. روی این کلمه تحقیق کن و نتیجه را به من بگو. گفتم نه چنین نیست و توضیح لازم به ایشان دادم و خوشحالم که ساختمان زیبای اداره فرهنگ و ارشاد الیگودرز با تلاش من ساخته شد.
اینک شهرستان الیگودرز در مدت تقریبی یکصد تا حداکثر یکصد و پنجاه سال از پیوستن چند قریه و قصبه و مزرعه و چند قلا یا قلعه به یکدیگر بهوجودآمده و آنقدر استعداد شکوفایی و پیشرفت داشته که در این مدت کوتاه به شهری تبدیلشده است که از شهرهای قدیمی مجاور خود چیزی کم ندارد یا چندان عقب نیست. شهری که جوابگوی نیازهای مردم چند صد روستای تابعه خود میباشد، شهری که از نقاط مختلف این منطقه وسیعی برای ثبتنام فرزندانشان در مدارس و دانشگاههایش میآیند، شهری که در حد امکان، بیمارستانهایش جوابگوی بیماران کل این منطقه میباشند و شهری که باید علاوهبر تامین نیازهای ساکنان خود، جوابگوی تمام نیازمندیهای روستاهای وابسته به خود نیز باشد.
اینها افتخارات این شهر صدساله است که باید به آنها افتخار کنیم، نه به قلاع تاریخی که وجود ندارد و خانقاهی دروغین که در ذهن بیمار ذبیحالله منصوری پیدا و محو شدهاست.
فعلاً الیگودرز دارای… جمعیت و… کودکستان… دبستان… راهنمایی… دبیرستان… دانشگاه… بیمارستان… مسجد… هتل و مهمانسرا و دارای امکانات دیگری نظیر امکاناتی که در شهرهای بزرگ وجود دارد شدهاست.
شرححال ذبیحالله منصوری، نویسنده کتاب (یا بهتر بگویم) رمان ایران و بابر
ذبیحالله منصوری که رماننویس توانا و خوشذوقی بود، در سال ۱۳۶۶ به رحمت ایزدی پیوست. وی تاریخ ایران را در بخشی از زمینهها تحریف و خدشهدار کرد و مشکلاتی آفرید، چنانکه مؤسسات علمی در تألیف مقالات خود، ارجاع به کتابهای ایشان را ممنوع کردند. زیرا تمام تألیفات تاریخی ایشان براساس تخیلات خودش میباشد و مستند و قابلاجرا نیست. به چند نمونه از کارهایش به شرح زیر، اشاره میشود. کتاب ایران و بابر تألیف ویلیام ارسکین متولد ۱۷۷۳ میلادی William Erskine ویلیام ارسکین که مطالعاتی درباره زبان فارسی داشت در سال ۱۸۲۶ خاطرات و زندگینامه بابر پادشاه هندوستان را که خودش به زبان هندی به نامBabur’s memoirsنوشته بود به انگلیسی ترجمه کرد و با مقدمه و پیشگفتار ارزشمندی به نام تاریخ هندوستان در زمان بابر به چاپ رساند. History of India Under Babur and Humyun
در این کتاب، راجعبه ایران و زبان فارسی اطلاعات مختصری در چند صفحه داده شدهاست. منصوری، همین مختصر را به کتابی چند صد صفحهای بهعنوان ایران و بابر چاپ و منتشر کردهاست. و مانند آثار دیگرش، رمانی به دلخواه خود نوشته که ۲۰ صفحه آن راجعبه الیگودرز است و این شهر را دارای قدمتی چند صدساله، که دارای خانقاه معتبری بوده، معرفی کردهاست. منصوری شهوت نوشتن داشت، کتابهایی را که به نام ترجمه از آثار دیگران چاپ کردهاست، بیشاز نود درصد آنها تراوش فکر خودش میباشد و به قول او: آنها را جذاب کردهاست ولی این جذابیت درمورد کتب تاریخی، خیانت است.
هنگامیکه منصوری مرحوم شد بسیاری از محققان و نویسندگان، مهر سکوت را در مورد ایشان شکستند و نقدهای تند بسیاری بر آثار و افکار او در مجلات مختلف نوشتند که به چند مورد آنها اشاره میشود.
جعفر آقایی نوشت: کارگاه کتابسازی منصوری از کار افتاد.
استاد مهدی فولادوند در مجله نشر دانش سال ۸ شماره ۳ صفحه ۷۶ چنین نوشت: باید به مسئله درستنویسی و خیانت در ترجمه متون و بالاخره خیانتهای بزرگ تاریخی ذبیحالله منصوری صریحا اشاره کرد… ترجمههای او اغلب تحریف خیالی و قلم اندازیهای شخصی است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، باید جداً از چاپ کتابهایی نظیر: صدرالدین شیرازی، معروف به ملاصدرا، خداوند الموت، خواجه تاجدار، ایران و بابر و کتب دیگر تاریخی که او ترجمه کردهاست جلوگیری کند. استاد فولادوند نوشت: کتاب امام جعفر صادق (ع) مغز متفکر شیعه که متن اصلی آن را در استراسبورگ تهیه کردم، کلا ۱۰ صفحه بود و معلوم نیست ۶۰۰ صفحه مطلب این کتاب را که منصوری ترجمه کردهاست، از کجا آوردهاست و در ادامه مینویسد: استناد به کتابهای منصوری سَمّ مُهلک است.
به نمونه دیگر از شاهکارهای منصوری اشاره میشود: پروفسور هانری کوربین فرانسوی Hanri Corbinدر سال ۱۹۶۳در جلد هجدهم مجله StudiaIranicaمقالهای در 30 صفحه تحت عنوان زیر، به چاپ رساند:
Laplace de molla sadra shirazi dans la philosophie Iranienne
دکتر سیدحسین نصر همان سال ترجمه فارسی این مقاله را به نام: مقام ملاصدرا شیرازی در فلسفه ایران. در مجله دانشکده ادبیات تهران، سال ۱۲، شماره ۱ چاپ کرد. بعد از مدت کوتاهی، کتابی به نام صدرالدین شیرازی، معروف به ملاصدرا، تألیف هانری کوربن، ترجمه ذبیحالله منصوری در ۳۸۵ صفحه به چاپ رسید. مقاله ۳۰ صفحهای به ۳۸۵ صفحه تبدیلشده بود. هانری کوربن همان زمان به تهران آمد، دوستانش برای چاپ این کتاب به او تبریک گفتند. او اظهار بیاطلاعی کرد و کتاب را خرید و بسیار ناراحت شد. نگرانی کوربن را به منصوری اطلاع دادند، تنها عبارتی که گفت این بود: مگر کوربن زنده است؟! ! مثل معروفی است که میگوید پشت سر مرده، هرچه دلت خواست بگو.
جای بسی شگفتی است که چند تن از دانشجویان الیگودرزی موضوع پایاننامه تحصیلی خود را شهرستان الیگودرز انتخاب کردهاند و آنچه راجعبه این شهر نوشتهاند بیاعتبار و بدون مأخذ و منبعِ معتبر میباشد. نوشتههای آقای منصوری را معتبرترین منبع خود دانسته و به استناد آن الیگودرز را شهری باستانی و هفتصد ساله معرفی کردند و از قلعههای تاریخی حومه الیگودرز نام بردهاند. چگونه است که این دانشجویان از خود نپرسیدهاند این خانقاهی را که نام بردهاند، بهجز کتاب ایران و بابر در کدام منبع دیگر به آنها اشارهشده است؟ نمیدانم دانشگاه چگونه این رسالهها را پذیرفته و نمره قبولی دادهاست؟ و نپرسیده که آن قلعههای تاریخی در کجا هستند و چرا تصویری از ویرانههای آنها در پایاننامه نیامدهاست؟ و چرا به یک منبع، که همان کتاب ایران و بابر تألیف ذبیحالله منصوری باشد بسنده شدهاست؟